نفس دوباره

نفس دوباره مامان

1399/3/18 17:14
نویسنده : مامان باران
34 بازدید
اشتراک گذاری
اسفند ۹۳ بود که دختر زیبایم رو به فرزندخواندگی پذیرفتم اون روز را یادم نمیره یه دختر ریزه میزه و البته مریض .یه ساعتی که اونجا بودم مرتب جیغ میکشید و گریه میکرد ترسیده بودم ۲۰ سالی بود که ازدواج کرده بودم و بچه دار نشده بودم برای همین از این قضایا دور بودم خلاصه وقتی گذاشتنش تو بغلم سریع اومدم بیرون تا شاید گریه اش بند بیاد وقتی تو ماشین صندلی پشت نشستم تازه به صورتش خیره شدم یه دختر سفید با موهای مشکی از حق نگذریم خیلی بوی بدی میداد معلوم بود که مدت زیادی حمام نرفته دخترم باران اون موقع ۴۵ روزش بود با خواهرم تماس گرفتم و خیلی سریع بردمش تا با کمک اون حمامش کنم تو راه کلی براش وسیله خریدیم وقتی دیدنش خواهرزاده ام همه تو شوک بودند اصلا بچه روی زمین نمیموند همش دست به دست می چرخید وقتی از حمام ‌دراومد خیلی زیباتر شده بود حالا نوبت انتخاب اسم بود هر کی چیزی میگفت به  پیشنهاد خواهرم تابقیه اسمها رو توی یه کاغذ بنوسیند مابچه رو بردیم درمانگاه نزدیک خونه شون وقتی پذیرش درمانگاه اسم بچه رو پرسید یه دفعه یه اسم تو ذهنم اومد سریع گفتم باران دکتر بعد از معاینه گفت که بچه ریفلاکس شدید داره و به خاطر اونه که گریه میکنه و باید یه متخصص گوارش ویزیتش کنه البته با داروهای که اون شب بهش دادند دیگه آروم شده بود نمیدونستم جواب اونهایی که تو خونه منتظر بودند براش اسم خوب انتخاب کنند رو چی بدم که خواهرم خیلی محکم گفت مامانش اسمش رو تو درمانگاه انتخاب کرده وقتی اسم باران رو شنیدن همه پسندیدن و اونجا بود که اعتراف کردند هیچ اسمی آنقدر برازنده دختر کوچولوم نبود از اون روز من زندگی و نفس دوباره رو از خدا هدیه گرفتم
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفس دوباره می باشد